bato-adv
کد خبر: ۲۸۲۸۱

صدای عدالت>گريز از چرخه باطل خشونت‎ ‎‎ ‎

تاریخ انتشار: ۱۱:۵۲ - ۲۳ تير ۱۳۸۸


روزنامه ی صدای عدالت سخن روز خود را به مقاله ای از دکتر ناصر فکوهی عضو هیئت علمی دانشگاه تهران اختصاص داده است، فکوهی در این یادداشت به بررسی خشونت های پس از انتخابات ریاست جمهوری پرداخته است، فکوهی در این باره نوشته است: 

در شرايطي كه بزرگترين مشاركت تاريخي انتخابات مردم‎ ‎ايران در 22 خرداد 1388، خبر از بلوغ سياسي بالاي آنها مي داد، متاسفانه بحران‎ ‎ناشي از اعلام نتايج مورد اعتراض اين انتخابات و حوادث پس از آن، از جمله تظاهرات‎ ‎خياباني و دستگيري ها و اختلاف ميان موافقان و مخالفان اين نتايج، بيش از يك ماه‎ ‎است موقعيتي نامطلوب در كشور ما به وجود آورده است كه بسيار فراتر از نتيجه‎ ‎انتخابات و نقد و نظر ما درباره آن، امكان سوء استفاده و يا تخريب دستاوردهاي دراز‎ ‎مدتي را كه سيستم اجتماعي در طول بيش از سه دهه از آغاز انقلاب اسلامي و پيش از‎ ‎آن، از نزديك به يك صد سال پيش و آغاز انقلاب مشروطه ، حاصل شده اند را، فراهم‎ ‎كرده است.
 
اين امر بي شك هيچ كس، به جز كساني كه تخريب و تضعيف "دولت" ايران در‎ ‎منطقه و در جهان را در مفهوم عام اين واژه و نه در مفهوم اين يا آن حكومت مي‎ ‎خواهند، خوشحال نمي كند و بديهي است كه همه انديشمندان و دست اندركاراني كه دغدغه‎ ‎حفظ دستاوردها را دارند در پي فرو نشاندن اين بحران باشند.
 
‎با اين وصف در‎ ‎موقعيت كنوني به نظر مي رسد كه گفتمان خشونت، احساسات و تهييج، برتري روشني نسبت‎ ‎به گفتمان عقلانيت، اعتدال و آرامش از خود نشان مي دهد، هم از اين رو و پس از‎ ‎سكوني ناگزير به دليل جو بسيار هيجان زده موجود كه امكان هر گونه سوء تعبير را‎ ‎از گفتمان هاي تحليلي فراهم مي كرد، در اين نوشته بر آنيم كه پيش از هر چيز با‎ ‎تمام كساني كه در ماجراهاي اخير مستقيم يا غير مستقيم قرباني خشونت شده اند و مي‎ ‎شوند، اعلام همدردي و آرزو كنيم كه همه جوانان و دانشجويان و ساير دلسوزاني كه‎ ‎ناخواسته گرفتار چرخه باطل خشونت شده و هنوز در بند هستند، هر چه زودتر به آغوش‎ ‎خانواده هاي خود بازگردند. افزون بر اين بايد آرزو كنيم كه هر چه زودتر و به‎ ‎صورتي هر چه پايدارتر عقلانيت در جامعه ما جاي خشونت و سخنان سنجيده، آبرو داري و‎ ‎عدالت و انصاف و خويشتن داري جاي قانون شكني ها، بي ايماني ها، سنت ستيزي ها،‎ ‎هنجار شكني ها و بي حرمتي ها را بگيرد‎.

اما هدف اصلي در اين نوشته يك بحث نظري‎ ‎است، اينكه نشان دهيم چگونه منطق خشونت مي تواند يك سيستم اجتماعي را در قهقرايي از‎ ‎تخريب فرو برد . اين بحث براي ما با اين هدف عنوان مي شود كه شايد بتوانيم به‎ ‎خشونت طلبان كه بدون شك انگيزه هايي براي اين كار خود دارند، نشان دهيم كه به سود‎ ‎همگان است كه جامعه ما به سوي آرامش ، متانت و فضايي مناسب تر حركت كند تا بتوان‎ ‎بار ديگر با ارائه گفتمان هاي تحليلي و فاصله گرفتن از گفتمان هاي تهييجي و نفرت‎ ‎برانگيز ، موقعيت بهتري را براي زيستن با هم بيابيم. 

فراموش نكنيم كه ايران و‎ ‎ايرانيان در تمدن باستاني خود همواره از خشونت بيزار بوده اند، آنها توانسته اند ‎خشن ترين اقوام يورش برنده بر خود را به مردماني علاقمند به فرهنگ و تمدن تبديل‎ ‎كنند و به همين دليل نيز روش هاي خشونت آميز بيشتر از آنكه قربانيان آنها را از‎ ‎ميدان به در كند، سبب تخريب كساني مي شود كه آنها را به كار برده اند. 

‎اگر‎ ‎خشونت را درعام ترين معناي آن كه اغلب در علوم اجتماعي مورد استناد بوده است، در‎ ‎نظر بگيريم و در اين صورت به مفهومي نزديك به قدرت برسيم، بايد اذعان كنيم كه هر‎ ‎سيستم اجتماعي به ناچار و دقيقا به دليل اجتماعي بودن خود باري از خشونت را درون‎ ‎خويش حمل مي كند. 

سيستم ها يا اجزائي كه به گرد هم آمده اند تا يك فرايند يا يك‎ ‎كنش يا مجموعه اي از كنش ها و فرايندها را بسازند، يايد در عين حال خود را باساير‎ ‎مجموعه ها ياسيستم ها تركيب و همساز كنند و به ناچار در اين روند بايد وارد منطق‎ ‎خشونت شوند. با اين وصف آيا اين امر بدان معني است كه خشونت را امري اخلاقي‎ ‎بدانيم؟ به هيچ رو. 

نه تنها خشونت امري اخلاقي نيست، بلكه مي توان گفت تضادي آشتي‎ ‎ناپذير با اخلاق دارد. هم از اين رو ، رويكرد ماكياولي به امر سياسي به مثابه امري‎ ‎غير اخلاقي ( و نه لزوما ضد اخلاقي) و مبتني بر "ترس" و نه "عشق"، تاكنون در برابر‎ ‎خود آلترناتيوي نظري و جدي نداشته است. 

سيستم هاي دولتي و حكومتي همواره سيستم‎ ‎هايي بوده اند كه بنا بر نظريه فوكويي قدرت ، انضباط و نظم را با تنبيه همراه كرده‎ ‎اند و جز اين نيز نمي توان انتظاري داشت، با اين تفاوت كه اجتماعي بودن ، شدن يا‎ ‎كردن را نيز بايد، سيستم هاي قدرت به حساب آورد‎. 

‎اما آيا مي توان گريزي از‎ ‎اجتماعي بودن داشت؟ پاسخ بي شك منفي است و اين منفي بودن به صورت فزاينده اي در‎ ‎جهان امروز خود را تاييد و تقويت مي كند: ما در جهاني به سر مي بريم كه برغم‎ ‎تاكيد اخلاقي اش بر " اصالت فرد"، تقريبا جز موقعيت هاي جمعي را به رسميت نمي شناسد‎ ‎و اغلب امكان وجودي به آنها نمي دهد. 

موقعيت هاي جمعي كه در قالب هاي هنجارمند ،‏‎ ‎شناختي، زبان شناختي و رفتاري تا دقيق ترين اشكال ممكن تعريف و محدود شده اند‎. ‎اجتماعي بودن در جهان كنوني خود را در قالب دولت هاي ملي و ائتلاف هاي آنها، در‎ ‎قالب زير مجموعه هاي دولتي ، در قالب جوامع مدني و جماعت ها تعريف مي كند، اما در‎ ‎همه حال و در همه موقعيت ها ، سيستم ها نيازمند اعمال حد مشخصي از خشونت بتوانند‎ ‎موجوديت خود را به مثابه سيستم حفظ كنند‎. 

‎در اين ميان دو نكته اساسي باقي است‎ ‎كه بايد بر آنها تاكيد كرد‎.
‎نخست آنكه خشونت در مجموعه سيستم، رابطه اي منطقي‎ ‎با گروه هاي مرجع يا نخبگان دارد ، بدين صورت كه اين گروه ها مي توانند در آن واحد‎ ‎خشونت را تقويت و يا مهار كنند.
 
از ميان رفتن يا تضعيف گروه هاي مرجع فردي(افراد‎ ‎داراي سرمايه هاي فرهنگي، اعتبار اجتماعي يا احتمالا سرمايه هاي مالي) يا جمعي‎ (‎نظير اجزاي و سنديكاها و سازمان هاي غير دولتي) در عين آنكه مي تواند با تشديد‎ ‎انفعال اجتماعي در كوتاه مدت، خشونت را كاهش دهد، اما خطر بزرگتري نيز در بر دارد و‎ ‎آن اينكه، خشونت به دليل نبود مرجعي براي كنترل آن، به طور كامل قابليت كنترل پذيري‎ ‎خود را در ميان يا دراز مدت از دست بدهد. 

هم از اين رو زير سئوال بردن و يا كنار‎ ‎زدن يا بي اعتبار كردن گروه هاي مرجع به هر شكلي، رويكردي بسيار خطرناك است كه بايد‎ ‎به شدت از آن پرهيز كرد. تجربه سنديكاليسم در تاريخ اروپا و آمريكا اين امر را به‎ ‎خوبي نشان مي دهد.
 
در واقع، در طول نزديك به يك قرن ، از نيمه قرن نوزده تا نيمه‎ ‎قرن بيستم، دولت هاي محافظه كار در اروپا و آمريكا براي جلوگيري از تهديد اعتصابات‎ ‎و خشونت هاي جنبش هاي اجتماعي با منشاء كارگري، بيشترين تلاش خود را در مبارزه با‎ ‎سنديكاها و سنديكاليست ها گذاشتند و نتيجه هر چند در كوتاه مدت به سود آنها بود اما‎ ‎در ميان و دراز مدت، عملا آنها را با بحراني عظيم روبرو كرد به صورتي كه امروز خود‎ ‎را با جنبش هايي بدون راس و خود انگيخته روبرو مي بينند كه مذاكره با آنها بسيار‎ ‎مشكل تر و سطح مطالبات آنها نيز بسيار راديكال تر از سنديكاليسم پيشين است‎. 

‎اما نكته دوم، قابليت سرايت خشونت و تشديد و راديكال شدن آن به دليل فرو رفتن‎ ‎سيستم اجتماعي در موقعيت هاي ابهام، عدم شفافيت و انسداد راه هاي متعارف اطلاع‎ ‎رساني، بيان و ابراز نارضايتي و اعتراض به ويژه در جوامع بزرگ است كه بر خلاف‎ ‎جوامع سنتي امكان اين كنش ها به صورت فيزيكي و چهره به چهره در آنها وجود ندارد.

‎ ‎اين امر نيز هر چند ممكن است به نظر در كوتاه مدت بتواند از تشديد خشونت جلوگيري‎ ‎كند، اما در ميان و دراز مدت ، خشونت را تشديد و امكان كنترل آن را از ميان مي برد‎ ‎زيرا سبب مي شود كه چرخه هاي خشونت بتوانند از طريق روش هاي غير متعارف و بديل‎ ‎هاي ديگري چون شايعه، دروغ، جنگ رواني، مبالغه، تحريف واقعيات، پرونده سازي و‎ ‎هزاران سيستم استراتژيكي و تاكتيكي ديگر كه انقلاب اطلاعاتي و شبكه ها به آنها‎ ‎امكانات وسيع و تقريبا بي حد و حصري مي دهند ، به تشديد بحران بيانجامند. بايد‎ ‎همواره دقت داشت كه سيستم هاي اجتماعي همچون سيستم هاي بيولوژيك قابليت ها و‎ ‎توانايي هاي تقريبا بي پاياني براي جبران كنندگي دارند، بدين معنا كه با از ميان‎ ‎رفتن هر راهي، راهي ديگر براي بروز خود مي يابند. تمايل به از ميان برداشتن يك نياز‎ ‎اجتماعي با ريشه هاي عميق بدان مي ماند كه خواسته باشيم از وزش باد يا از فرو‎ ‎ريختن آب از كوه ها جلوگيري كنيم‎.

سرانجام آنكه، بايد باز هم بر اين نكته تاكيد‎ ‎كنيم كه هيچ تغيير و پيشرفت اجتماعي اي بدون تغيير سيستم اجتماعي امكان پذير نيست و‎ ‎تغيير سيستم هاي اجتماعي نيز عموما نسبتي معكوس با اتوپياهاي تغيير دارند، كه‎ ‎البته هم نازيرند و هم در اسطوره شاسي انساني جايگاهي ارزشمند دارند، اما اين‎ ‎اتوپياها خود حاصل انسدادهاي اجتماعي نيز به حساب مي آيند كه به راديكاليسم هاي‎ ‎گوناگون منجر مي گردند.
 
بنابراين دستاوردهاي دراز مدت سيستم هاي اجتماعي كه در‎ ‎آرامش و در طول زمان هاي دراز به دست آمده اند از جمله كل پيچيده اي كه ما در يك‎ ‎سيستم سياسي هزاران ساله به مثابه دولت از يك سو و جامعه مدني از سوي ديگر در‎ ‎ايران داريم، ارزش بسيار بالايي دارد و بايد قدر اين تقابل ارزشمند را كه مي تواند‎ ‎و بايد در تعامل دو سويه خود، سيستم اجتماعي را به سوي اعتلا و رشد جامعه هدايت‎ ‎كند، دانست. 

هر شكلي از خشونت، از خشونت هاي فيزيكي آشكار تا حتي كوچكترين تهديد‎ ‎هاي كلامي و تحقير افراد به هر شكل و حتي هر عملي كه بتواند به عنوان نوعي تحقير و‎ ‎توهين تلقي شود، در چنين شرايط حساسي مي تواند اثرات اجتماعي فوق العاده سختي در‎ ‎تشديد بحران و بالا گرفتن خشونت هاي سخت تر داشته باشد و بايد از آنها پرهيز كرد.
 
‎البته همانگونه كه خشونت در چرخه هاي فزاينده افزايش مي يابد، خروج از خشونت‎ ‎نيز مي تواند در چرخه هاي مثبت يعني با باز كردن فضا، افزايش آزادي هاي دموكراتيك و‎ ‎امكان دادن به فعاليت هاي قانوني و اجراي كامل و بدون استثناي قوانين و ايجاد‎ ‎اعتماد در همه افراد جامعه نسبت به نهادهاي دولتي و مدني ، از اين دور باطل خارج‎ ‎شد.
 
و اين در نهايت همان چيزي است كه نه فقط دين ايرانيان، بلكه سنت و آداب و رسوم‎ ‎هزاران ساله آنها دائما در همه روايات و داستان ها و اساطير و اشعار و پند و‎ ‎اندرزهاي خود تكرار كرده و مي كند. اين نكته را نيز بيافزاييم كه گريز از خشونت‎ ‎هيچ تناقضي با دفاع از حقوق خود و دستاوردهاي اجتماعي در چارچوب هاي قانوني و حتي‎ ‎تلاش براي بهبود قوانين و كاركرد بهتر نهادها براي به اجرا در آوردن كامل قوانين‎ ‎ندارد‎. 

‎تجربه تاريخي فرهنگي مردمان در جهان تاكنون نكته اي را بارها و بارها‎ ‎نشان داده است و آن اينكه هيچ سيستم اجتماعي - سياسي نمي تواند در جهت معكوس‎ ‎دستاوردهاي درازمدت خود پيش رود مگر آنكه ابتدا از يك سير كامل خود ويرانگري بگذرد.
 
‎ايران در تجربه هزاران ساله تمدن كشاورزي خود از پيش از اسلام تا دوران درخشان تمدن‎ ‎اسلامي اش، همواره از دو ديو و اهريمن بزرگ در هراس بوده و آنها را در راس همه بدي‎ ‎ها و شياطين قرار داده است و اين را مي توان به خوبي از اسطوره شناسي ايران باستان‏‎ ‎تا اسطوره شناسي شيعه نيز در يافت: ديو "دروغ" و ديو "خشم": پرهيز از دنباله روي‎ ‎از اين ديو ها و بازگشت به اصل تمدني و سخاوتمندي و نرم خويي و مهرباني ايراني؛ اين‎ ‎ها شايد هنوز تنها راه هاي خروج از بحران براي ما باشد‎ ‎ ‎ . ‎

مجله خواندنی ها
مجله فرارو
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین